THE SPY|PART|53
-دستمو ول کن...میگم ولم کنننن
جونگکوک که جیمین و بسمت راه روی خلوتی کشونده بود هلش داد و به دیوار پشتش تکیش داد.
-چته؟چرا اینجوری میکنی؟
چرا اینجوری میکنم ؟
زمانی که جیمین چشمای جونگکوک رو دید ساکت شد.جوری که توی اون چشمای برق حسادت و مالکیت بود...
چجوری اجازه میدی که لمست کنه و باهاش میخندی؟
چجوری لب هایی که من حسشون کردم این اجازه رو به خودشون میدند که برای کس دیگه ای بخندند؟
جیمین همونجوری که شک زده بود به پسر خیره شد.
حالش خوب بود؟
درحالی که دستای جونگکوک کنار سر جیمین بود نزدیکش شد تا ببوستش.
نمیخوام این لب ها و این چشم ها و این بدن بجز من برای کسی باشند.
-منم نمیخوام تو بجز من برای کسی باشی.
این اعتراف چیزی بود که جیمین مدت ها با خودش کلنجار رفته بود برای قبول کردنش و حالا بلاخره به زبون آورده بود.
جونگکوک لحظهای ایستاد تا حرف جیمین و بررسی کنه که جیمین نزدیک جونگکوک شد تا ببوستش بههرحال برای تکمیل اعترافش لازم بود.
ولی زمانی که صدای دختری به گوششون رسید باعث خراش دادن روح جونگکوک شد.
اون دختر براش عذاب الهی بود.
*جیکی؟
—————————————————————
پرنسس مافیا؟
خنده دار بود.
اون بیشتر شبیه هرزه های بار بود تا پرنسس مافیا!
با عصبانیت شات دیگهای رو خورد و محکم به میز روبهروش کوبید.
بعد از اینکه اون دختر اومده بود جونگکوک ترکش کرده بود و با گفتن جمله«بعدا توضیح میدم»گذاشته بود پسر توی ذهنش سناریو های مختلفی بسازه.
زودتر باید این بازی مسخره رو تموم میکرد...بیشتر خودش داشت آسیب میدید.
بانفرت به روبهروش طبقهی بالای عمارت به اون دو نگاه کرد، درحالی آیلو رسما خودشو به جونگکوک آویزون کرده بود، داشتند با چند پیرمرد و زن جوان حرف میزدند.
دیگه سمت اون پسر نمیرفت...قسم میخورد.
شات دیگه ای از ویسکی جلوش خورد و با حس گیجی که بهش دست داد چشماشو بست سرشو به پشتی مبلی که نشسته بود تکیه داد.
داشت افکارش رو مرتب میکرد که باحس اینکه مبلی که روش نشسته بود بالا پایین شده چشماشو با تردید باز کرد و به دختری که با استایل تامبویی کنارش نشسته بود نگاه کرد.
اصلا فکر نمیکرد که اونجا دختری رو با استایل تامبوی ببینه پس با تعجب چند لحظه به دختر خیره موند و آنالیزش کرد.
دختر خندهای کرد و درحالی که به چشمای قهوهای رنگ پسر زل زده بود گفت
زیادی قشنگم یا اثرات مستیه؟
جیمین با حرفی که دختر زد تازه به خودش اومد و نگاهش و ازش گرفت.
-ببخشید فقط یکم شوکه شدم...فکر نمیکردم کسی رو با این استایل اینجا ببینم.
حقیقت رو گفت و به میز خیره شد.
ایندفعه صدای خندهی دختر بلندتر شد و گفت
درسته...همه دخترای اینجا جوری لباس پوشیدند که انگار برای عروسی خودشون دعوت شدند.
جونگکوک که جیمین و بسمت راه روی خلوتی کشونده بود هلش داد و به دیوار پشتش تکیش داد.
-چته؟چرا اینجوری میکنی؟
چرا اینجوری میکنم ؟
زمانی که جیمین چشمای جونگکوک رو دید ساکت شد.جوری که توی اون چشمای برق حسادت و مالکیت بود...
چجوری اجازه میدی که لمست کنه و باهاش میخندی؟
چجوری لب هایی که من حسشون کردم این اجازه رو به خودشون میدند که برای کس دیگه ای بخندند؟
جیمین همونجوری که شک زده بود به پسر خیره شد.
حالش خوب بود؟
درحالی که دستای جونگکوک کنار سر جیمین بود نزدیکش شد تا ببوستش.
نمیخوام این لب ها و این چشم ها و این بدن بجز من برای کسی باشند.
-منم نمیخوام تو بجز من برای کسی باشی.
این اعتراف چیزی بود که جیمین مدت ها با خودش کلنجار رفته بود برای قبول کردنش و حالا بلاخره به زبون آورده بود.
جونگکوک لحظهای ایستاد تا حرف جیمین و بررسی کنه که جیمین نزدیک جونگکوک شد تا ببوستش بههرحال برای تکمیل اعترافش لازم بود.
ولی زمانی که صدای دختری به گوششون رسید باعث خراش دادن روح جونگکوک شد.
اون دختر براش عذاب الهی بود.
*جیکی؟
—————————————————————
پرنسس مافیا؟
خنده دار بود.
اون بیشتر شبیه هرزه های بار بود تا پرنسس مافیا!
با عصبانیت شات دیگهای رو خورد و محکم به میز روبهروش کوبید.
بعد از اینکه اون دختر اومده بود جونگکوک ترکش کرده بود و با گفتن جمله«بعدا توضیح میدم»گذاشته بود پسر توی ذهنش سناریو های مختلفی بسازه.
زودتر باید این بازی مسخره رو تموم میکرد...بیشتر خودش داشت آسیب میدید.
بانفرت به روبهروش طبقهی بالای عمارت به اون دو نگاه کرد، درحالی آیلو رسما خودشو به جونگکوک آویزون کرده بود، داشتند با چند پیرمرد و زن جوان حرف میزدند.
دیگه سمت اون پسر نمیرفت...قسم میخورد.
شات دیگه ای از ویسکی جلوش خورد و با حس گیجی که بهش دست داد چشماشو بست سرشو به پشتی مبلی که نشسته بود تکیه داد.
داشت افکارش رو مرتب میکرد که باحس اینکه مبلی که روش نشسته بود بالا پایین شده چشماشو با تردید باز کرد و به دختری که با استایل تامبویی کنارش نشسته بود نگاه کرد.
اصلا فکر نمیکرد که اونجا دختری رو با استایل تامبوی ببینه پس با تعجب چند لحظه به دختر خیره موند و آنالیزش کرد.
دختر خندهای کرد و درحالی که به چشمای قهوهای رنگ پسر زل زده بود گفت
زیادی قشنگم یا اثرات مستیه؟
جیمین با حرفی که دختر زد تازه به خودش اومد و نگاهش و ازش گرفت.
-ببخشید فقط یکم شوکه شدم...فکر نمیکردم کسی رو با این استایل اینجا ببینم.
حقیقت رو گفت و به میز خیره شد.
ایندفعه صدای خندهی دختر بلندتر شد و گفت
درسته...همه دخترای اینجا جوری لباس پوشیدند که انگار برای عروسی خودشون دعوت شدند.
۲.۴k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.